menu button
سبد خرید شما

مسابقه داستان کوتاه

دوستی

دوستی

موفقیت

لیدا محمودی

موفقیت

کلمات  و واژه ها ، نقش های متفاوتی درزندگی ما دارند ،بعضی هاشون اونقدر جای پاشون عمیقه که سالیان سال تو زندگیمون سایه میندازن و بعضی هاشون هم مثل باد از زندگیمون رد میشن ومی روند ،انگار نه انگار.

 واژه "دوستی" از این دست کلماته  .دوست حال آدمو خوب می کنه ، نمیشه بگی بعضی دوستی ها خوبن بعضی ها زیاد خوب نیستن ، چون دوست نمیتونه خوب نباشه ، دوست بد نداریم ،دوست بد، دیگه دوست نیست ،البته دشمن هم نیست ولی دیگه چیزی نیست که تو زندگیت اثرگذار باشه و با یادش لبخند رو لبات بشینه وقند تو دلت آب بشه ودلت براش غنج بره ودلتنگش بشی واز نبودش اشک از چشمانت سرازیر بشه.

یادمه اولین دوستم اسمش پروانه بود .همسایه بودیم هنوز مدرسه نمی رفتیم عکسشو هنوز دارم ،سرتق وشیطون بود. یه دختر سبزه رو با چشمان درشت مشکی با موهای صاف که همیشه تو صورتش ولو بود .اغلب اوقات یک بلوز سفید با یک بیژامه سفید گلدار تنش می کرد وبا دمپایی اینور واونور میرفت.هیچ جا بند نمی شد. به قولی از دیوار راست بالا می رفت وهمیشه حرفهای گنده تر ازخودش می زد. فکر کنم بچه آخری خونه بود.پروانه یکروز گفت بیا بریم لی لی بازی کنیم رفتیم دم مغازه پدرم وشروع به بازی کردیم.

خونه ما بالای مغازه پدرم بود وما همیشه جلوی مغازه بازی می کردیم .اونوقت ها یعنی زمان کودکی ما ،بچه ها تو کوچه بزرگ می شدن .دختر وپسر نداشت . مهدکودک به معنای امروزی نبود . امنیت بود مثل الان نبود که والدین از اینکه بچه شون تا حیاط آپارتمان تنها بره ،نگران بشن  وبترسن ................خلاصه داشتیم بازی می کردیم که تعادلم را از دست دادم و رفتم تو شیشه مغازه، نرده آهنی روی شیشه که ثابت نبود  افتاد روی پام.

پام داغ شد و اولش هیچی نفهمیدم. وقتی درد وسوزش پام شروع شد که گریه های پروانه وزار زدنشو دیدم . پام می سوخت ،پوستش کنده شده و روی پام باز شده بود .هنوز هم جاش روی پام هست .خون همه جا را برداشته بود ...دقیق یادم نیست بعدش چی شد ولی خوب یادمه وقتی والدینم سراسیمه رسیدن ومادرم شروع به دعوایم کرد که چیکار کردی؟ پروانه با همون روحیه سرتقش وبا چشمان گریان که بشدت هم ترسیده بود پرید جلو وگفت خاله تقصیر منه من هولش دادم منو دعوا کنید......تقصیر لیدا نیست .خلاصه فردین بازی در آورد که نگو ونپرس.

از اون روزهها خیلی ساله که گذشته .بعد از چند سال از اون محل رفتیم ودیگه پروانه را ندیدم وازش تا به الان خبری ندارم .پروانه نکویی یا نیکویی نام داشت .الان باید خانومی میانسال باشه .خیلی دلم میخواد ببینمش وبدونم هنوز هم اونقدر شیطون وسرتقه ؟ انشاالله هرجاهست خوب وخوش باشه.

بله، دوستی بین ما دوستی صادقانه وبی آلایش وساده بود .اصلا دوران کودکی ،بهترین  برهه از دوران زندگیه .

ای کاش این روزهها هم مثل اون دوران بود .وقتی یاد اون دوران می افتم قند تو دلم آب میشه ودلتنگ میشم .اینجاست که واژه "دوستی "میاد وبرام قدعلم میکنه وبا طنازی راه میره وجا پاشو تو دلم می زاره . خیلی ها بعنوان دوست اومدن ورفتن یا حتی خودم بعنوان دوست تو زندگی خیلی ها بودم والان نیستم .ولی هیچکدوم با تموم زیبایی ها واهمیتشون ، به سادگی وصداقت دوستی من وپروانه نبوده ونیست .شایدم ماندگاری وزیبایی اون دوران بی آلایش ، برای اینه که ادامه دار نبود ودر همون دوران کودکی ماند وبه تاریخ پیوست ودستخوش بالا پایین زمونه وبزرگ شدن ما نشد که شاید ....

اما در کل این ضرب المثل را خیلی قبول دارم که میگه:

هرچیزی نو وتازه اش خوبه اما دوست قدیمی  وکهنه اش

قدر همدیگر ودوستی هامون رو بدونیم ، چرا که دوستی واقعی چیزی نیست که از مغازه بتونیم بخریمش یا عوضش کنیم یا به راحتی دورش بندازیم.

arrow down icon نمایش بیشتر نمایش کمتر
footer background